قوری چینی پر تفاله ا ی را میبینم که از سوت کتری گوش هایش کر شده است اما نه انقدر که صدای جوشش تفاله های ترسش را نشنود.دیواره های قوری از هم نشینی زیاد تفاله ها کدر شده بودند .خیلی کدر.مثل طعم کرم در دهان ماهی هایی که نمی دانند با خوردنش میمیرند.همانقدر مبهم.قوری تفاله های ترسش را پس می زد و گوشش فقط از صدای سوت کتری کر شده بود. فقط.هرچند ضرورتی هم نبود.مرد هم تبدیل به چای شده بود و بین چای مانده و تازه برایش تفاوتی نبود و از خستگی زیاد(ویرگول) مانده را ترجیح می داد.کتری تفاله های ترسش را میخورد و چای مانده تر میشد و مرد خسته تر.
پ.ن:امروز اسفالت افتاب خورده ی شیخلر اصلا بوی روزمرگی نمی داد.
درباره این سایت