بگذار نامه ای برایت بنویسم ، حالا که شب خنیاگر است و تو غمگین ترین صداهایت را به من نشان میدهی تا من هم دیوانه شوم و هی در درونت بِدَمَم تا بشنوم.تا انتظار، نفس های اخرش را بکشد و باز هم زنده بماند.تو شاید عریان ترین پیکر دیوانگی باشی . میدانم میدانم چند وقت (مدت زمانی خیلی طولانی) است که حتی نگاهت هم نکرده ام و زیر خرت و پرت های کشویم خاک خورده ای. شاید اکنون بوی خاک لابلای حفره های صداپَز تو زمان را به من بفهماند و من دیگر اینقدر غرق نباشم. تو در لحظه مجسمه ی عریان دیوانگی ام باشی شاید. و همین میتواند ترسناک باشد.

پ.ن:بازگشت به سازی برای دیوانگی از دست رفته .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

قارچ کفیر عبدالامام آذربایجان ماهنی لاری فروشگاه ایرانیان سايت رسمي استارست مشاوره خانواده ;D لیزر موهای زائد مطب دکتر ملیکیان